سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با تحقّق اخلاص، دیدگان نور می گیرند . [امام علی علیه السلام]

قصه پسرک
نویسنده :  سید جمال الدین موسوی
خواب دیدم در ساحل با خدا قدم میزنم.بر پهنه ی آسمان صحنه هایی از زندگی ام برق زد.در هر صحنه, دو جفت جای پا روی شن دیدم.یکی متعلق به من و دیگری متعلق به خدا...
وقتی آخرین صحنه در مقابلم برق زد به پشت سر و به جا پاهای روی شن نگاه کردم.متوجه شدم که چندین بار در طول مسیر زندگی ام ,فقط یک جفت جای پا روی شن بوده است (مگه خدا با من نبود پس چرا فقط یه جفت پا) و باز متوجه شدم که این در سخت ترین و غمگین ترین دوران زندگی ام بوده.واقعا ً خیلی برایم ناراحت کننده بود. و درباره اش از خدا سوال کردم
این واقعا  برایم ناراحت کننده بود و درباره اش از خدا سوال کردم : خدا جونم. تو که گفتی اگر به دنبال تو بیایم, در تمام راه با من خواهی بود. ولی دیدم ,که در سخت ترین دوران زندگیم فقط یک جفت جای پا وجود داشت...نمی فهمم چرا هنگامی که بیش از هر وقت دیگر به تو نیاز داشتم, مرا تنها گذاشتی.خدا پاسخ داد :بنده بسیار عزیزم.من در کنارت هستم و هرگز تنهایت نخواهم گذاشت . اگر در آزمون ها و رنج ها, فقط یک جای پا دیدی.زمانی بوده که تو را در آغوشم حمل می کردم....

چهارشنبه 86/7/11 ساعت 4:50 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
زندگینامه 3
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
30116 :کل بازدیدها
56 :بازدید امروز
1 :بازدید دیروز
درباره خودم
قصه پسرک
سید جمال الدین موسوی
قصه ها، دردل ها و حرفای ناگفته و تمام دلتنگیهایم رو توی این کلبه کوچیکم می نویسم.
حضور و غیاب
لوگوی خودم
قصه پسرک
لوگوی دوستان
اشتراک
 
آرشیو
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
طراح قالب